answers

this blog has stoped working

answers

this blog has stoped working

۵ شنبه ۲۱ آذر / توقعات بجاونابجا(۲)

1- آیه24 سوره انفال بر چه امری تأکید می‌ورزد؟
الف) دعا کردن به درگاه الهی
ب ) اجابت دعوت الهی
ج) اجابت خواسته‌ مردم
2- قرآن کریم، درچه مواردی مشورت را سفارش نموده است؟
الف) امور مردم
ب) امور الهی
ج) هر دو مورد
3- خداوند در قرآن، چه امری را از پیامبران سلب کرده است؟
الف) فرمان دادن به مردم
ب) بسیج مردم برای جهاد
ج) برده کردن مردم
4- قرآن کریم، شیوه درست برخورد با مشکلات زندگی را چه می‌داند؟
الف) بر آنچه از دست می‌دهید، غمناک نشوید.
ب) بر آنچه به دست می‌آورید، دلخوش نشوید.
ج) هر دو مورد
5- بیش‌ترین سفارش به معروف در قرآن درباره‌ی چه امری است؟
الف) امور جامعه
ب) امور خانواده
ج) امور فردی


+برای نمایش جزئیات به ادامه ی مطلب مراجعه کنید.

موضوع: توقعات بجا و نابجا (2)
تاریخ پخش: 21/09/87

بسم الله الرحمن الرحیم
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
در این جلسه‌، در این دانشگاه بحثمان بحث توقعات است. خیلی بحث مهمی است چون هر کسی به خاطر توقعاتی که دارد، ناراحت است. گاهی از خدا ناراضی است؛ ای خدا! چرا چنین کردی؟ گاهی از دین ناراضی است؛ آخر این چه دینی است، چرا چنین شد؟ گاهی از مسئولین ناراحت است، گاهی از پدر و مادرش ناراحت است، گاهی از دانشگاه ناراحت است، گاهی از خودش عصبانی است. به خاطر اینکه یک توقعاتی دارد، این مشکلات و فشارهای روحی و روانی و اجتماعی و نق و نوق‌ها، آن‌وقت بعد هم سر در می‌آورد به فحش دادن‌ها، تصمیم‌ها و ... اصلاً این توقعات،  چیزی است که خیلی از استعدادها را له می‌کند. بحث ما راجع به توقعات است. توقعات بجا و بی‌جا!
بسم الله الرحمن الرحیم! موضوع: توقعات! توقعات نابجا، آخرش هم توقعات بجا! توقعات نابجا از چه کسی؟ از خدا توقع دارد، از پیامبر و امام توقع دارد، از امام توقع دارد، از مسئولین توقع دارد، از والدین توقع دارد، از مردم توقع دارد، از محیط درسی توقع دارد، از همسر توقع دارد، از فرزند توقع دارد، این دیگر ریشه‌های مختلفی هست.
1- توقع استجابت دعا بدون اجابت فرمان خدا
مثلاً از خدا توقع داریم که: نصفش را من می‌گویم، نصفش را شما بگویید. هر دعایی می‌کنیم، مستجاب بشود، می‌گوید مگر خدا نگفته است: نصفش را من می‌گویم، نصفش را شما بگویید. مگر خدا نگفته است: «ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (غافر/60) دعا کنید مستجاب می‌شود. من که هر چه دعا کردم، جمکران هم رفتم، دعایم مستجاب نشد. و حال آنکه در قرآن دو آیه داریم، یک آیه داریم که اگر پیغمبر خدا دعوتتان می‌کند... بشنوید آیه را! (قاری) «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ» (انفال/24) ببینید این یک آیه است، می‌گوید ای کسانی که ایمان آورده‌اید، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» «اسْتَجیبُوا» جواب مثبت بدهید، به چه کسی؟ به خدا و رسول! یعنی اگر خدا و رسول «إِذا دَعاکُمْ» اگر خدا و رسول شما را دعوت کرد، «دَعاکُمْ» اگر خدا و رسول دعا کرد، شما جواب بدهید. اگر شما حرف‌های خدا و رسول را «اسْتَجیبُوا» خدا هم می‌گوید من هم «ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ» تو گوش به حرف خدا بده، چی؟ باقی‌اش را هم شما بگویید! خدا هم «‏أَسْتَجِبْ لَکُمْ»! هم داریم «اسْتَجیبُوا» و هم داریم «‏أَسْتَجِبْ»! «اسْتَجیبُوا لِلَّهِ» جواب بدهید به خدا، جواب بدهید به رسول، چه زمان؟ «إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ» وقتی خدا و رسول «دَعاکُمْ» یعنی دعوت می‌کند، اگر خدا و رسول دعوت کرد، جواب بدهید، شما هم اگر دعوت کنید... این توقع از خداست. گرفتید چه شد؟ تو گوش به حرف خدا بده، خدا هم گوش به حرف تو می‌دهد. راستش را بگویید. در عمرتان دو رکعت نماز باتوجه خوانده‌اید؟ دو رکعت نماز با توجه چه کسی خوانده است؟
یک کسی می‌گفت: سر نماز خیلی حال به من دست داد، گریه و خیلی نمازم با توجه بود، بعد از نماز به خودم گفتم، این نماز چقدر با توجه بود، چطور شد این نماز اینقدر عرفانی شد؟ بعد یادم آمد وضو نداشتم. از بیخ باطل بوده! این یک مورد.
2- درخواست حضرت ابراهیم از خداوند
وقتی حضرت ابراهیم به درجه‌ی امامت رسید، چون خدا از ابراهیم چند امتحان کرد. اول عبدالله شد. بعد نبی الله شد. مقامش بالاتر شد، رسول الله. بالاتر از رسول خلیل الله شد. آخرین مقام امام شد. تا گفت: «إِنِّی» (قاری) «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماما» (بقره/124) خدا به او گفت: «إِنِّی» من، تو را «لِلنَّاسِ إِماما» قرار می‌دهم. تا گفت امام، توقع ابراهیم گل کرد. «قالَ» بخوانید. (قاری) «قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏» (بقره/124) گفت: خدایا حالا که من امام شدم، ذریه، نسل من هم امام شود. فرمود: این توقع بی‌جا است. «لا یَنالُ» (قاری) « قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین‏» (بقره/124) این امامت عهد خداست. « عَهْدِی» عهد من و پیمان من به آدم ظالم نمی‌رسد. این توقع بی‌جا است. اینطور نیست حالا که تو امام شدی، بچه‌هایت هم امام شود. عهد من است. امامت عهد خداست. پس این یک جوابی هم به دیگران است که می‌گویند: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُم‏» «أَمْرُهُمْ» بله اگر «أَمْرُهُمْ» بود، اگر کار مردمی بود، «شُورى» مشورتی باشد. اما امامت «أَمْرُهُمْ» نیست. عهدی است.
چیزی که برای خداست، مثلاً نماز «الصَلاة عَهدُ الله»     نماز عهد خداست. نماز که عهد خداست، مشورت کنیم که دو رکعت بخوانیم یا سه رکعت؟ پنج رکعت بخوانیم یا سه رکعت؟ اصلاً آنجا نباید ما... آنجا که مربوط به خود امت است، مشورت کند. اما آنجایی که عهد الهی است، در عهد الهی شوری مطرح نیست. «لا یَنالُ عَهْدِی» خدا گفت: تو امام هستی! گفت: اگر من امام هستم ذریه‌ی من هم امام شود. خدا فرمود: این امامت عهد من است و عهد من به آدم ظالم نمی‌رسد. ممکن است در نسل تو افرادی ظالم باشند. من امامت الهی را به آدم ظالم نمی‌دهم. ما در این آیه دو نکته را هم باید بگوییم. یکی «إِنِّی» یعنی من، امامت را باید خدا تعیین کند. یکی امامت عهد خداست. پس حق مردم نیست. یعنی حتی حضرت ابراهیم هم که توقع داشت، خدا فرمود: این توقع برآورده نمی‌شود.
یک توقع دیگر از یک پیغمبر دیگر. حضرت نوح سال‌ها تبلیغ کرد، کسی به حرفش گوش نداد. خدا به او گفت: کشتی بساز. اینهایی که ایمان آوردند سوار شوند. من از زمین و آسمان آب را می‌جوشانم. همه‌ی زمین زیر آب می‌رود. مومنین سوار کشتی نجات پیدا می‌کنند. تا این کارها انجام شد، نوح گفت: پسرم هم سوار شود. « فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنی» (قاری) «فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنی‏ مِنْ أَهْلی‏» (هود/45) گفت: «ابْنی»، «ابْن» یعنی چه؟ «أَهْلی» گفت: پسرم اهل من است. پسرم هم سوار شود. خدا گفت: توقع تو بیجا است. (قاری) « قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِک‏» (هود/46) پسرت اهل تو نیست. پسر تو هست اما چون همفکر تو نیست اهل تو نیست.
3- توقعات نابجا از رهبران الهی
جمعیتی پهلوی پیغمبری جمع شدند، گفتند: تحت فشار هستیم. یک فرمانده نظامی تعیین کن، به رهبری فرمانده نظامی برویم با طاغوت زمان بجنگیم. فرمانده‌ی نظامی را پیغمبر تعیین می‌کرده است. پیغمبرشان گفت: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکا» (بقره/247) اگر واقعاً شما تحت فشار هستید می‌خواهید با دشمن بجنگید مشکلتان فرمانده‌ی نظامی است، جناب طالوت فرمانده نظامی است. گفتند: این! اینکه جیبش خالی است. گدا است. این گدا رهبر نظامی شود؟! گفت: بابا! «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْم‏» (بقره/247) این مُخش کار می‌کند. طرح نظامی دارد. بازویش خوب است. رهبر و فرمانده‌ نظامی باید مغز طراح داشته باشد و بازوی رزمندگی! شما چه کار با جیب او دارید. یعنی توقع اینکه حالا اینکه این مثلاً این کاره هست... یک توقعات عجیبی دارند. من یادم نمی‌رود که امام که زنده بود، ما نماینده‌ی امام در نهضت سواد آموزی شدیم. یک جایی رفتم در یکی از شهرستان‌ها مهمان بودم. به صاحب‌خانه گفتم: من را نماز بیدار کن. گفت: مگر شما نماینده‌ی امام نیستید؟ گفتم: چرا! گفت: من برای نماز صبح بیدارت کنم؟ گفتم: خوب نماینده‌ی امام، خودم نماینده‌ی امام هستم. خوابم که نماینده‌ی امام نیست. خوب من خوابم می‌برد. این فکر می‌کرد آدمی که نماینده‌ی امام است، یک مرتبه سحر که می‌شود مثل فنر بالا می‌پرد. نه آخر اینطور نیست.
گاهی یک توقعاتی، آنوقت بر اساس همان توقعات هم می‌بافیم و می‌دوزیم. چرا چنین شد؟ چرا چنان شد؟ خوب اینجا زیاد است، حالا مثلاً وقتی به پیغمبر وحی آمد، آیه آمد که «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآن‏» بفرمایید. (قاری) «لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیم‏» (زخرف/31) گفتند: آخر چرا قرآن می‌خواهد به این محمد یتیم و فقیر نازل شود؟ ما در طائف آدم‌های گردن کلفتی داریم. جبرئیل بر او نازل شود. مثلاً توقع داشتند حالا که این... هستند کسانی که مثلاً فکر می‌کند در خانه‌اش لوس است باید سر کلاس هم نمره‌ی بیست بگیرد. بابا اینجا نمره‌ات پست است. چون پدرم نوکر و کلفت دارد، اینجا هم باید آبدارچی بیاید آب دهان من بگذارد. چون در طائف دو تا پولدار هستند، جبرئیل هم باید بر او نازل شود. این توقعات. این توقعات از خدا. اینها نمونه‌اش است.
یک توقعات از مکتب دارند. مثلاً می‌گفتند: هیچ مکتبی جز مکتب یهود و نصارا اهل نجات نیست. «لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّة» (قاری) «وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏» (بقره/111) «لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّة» بهشت نمی‌رود، مگر کسی که « هُوداً أَوْ نَصارى» یهودی باشد یا مسیحی. یعنی فکر می‌کردند فقط فکر خودشان درست است. اینها که استبداد رأی دارند، در زمان شاهنشاهی همینطور بود. فکر می‌کردند هرکس شاه شد حتماً باید پسرش هم شاه باشد. خاندان سلطنتی دیگر از مالیات بیمه هستند. ولذا این شرکت‌هایی که می‌خواستند مالیات ندهند، با یکی از این شاهپور ماهپور‌ها به یک نحوی شریک می‌شدند ولو یک درصد. که بگویند: ما با خاندان سلطنتی... این توقع!
4- رابطه پیامبر با مردم در انجام وظایف دینی
حتی قرآن می‌گوید که: پیغمبر حق ندارد به مردم بگوید: بنده‌ی من باشید. «وَ ما کانَ لِبَشَرٍ» بخوانید. (قاری) یک آیه هم داریم «ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لی‏» (آل عمران/79) یعنی پیغمبر هم حق ندارد، به مردم بگوید: نوکر من باش. من بچه‌ام را مکانیکی فرستادم. چرا می‌گویی: مغازه را جارو کن؟ دخترم را خیاطی فرستادم. چرا می‌گویی: برو گوشت، سبزی پاک کن. حالا اگر شما رئیس خیاط شدی، من دخترم را خیاطی فرستادم شما باید بگویی: سبزی پاک کن. حتی پیغمبر هم حق ندارد به مردم بگوید: «کُونُوا عِباداً لی» نوکر من باشید. ببینید! یک قصه‌ای بگویم.
در یک ماجرایی که بنا بود در سفری آبگوشت بخورند، هرکسی گفت: من یک کاری می‌کنم. پیغمبر گفت: پس من هم هیزم جمع می‌کنم. گفتند: آقا! رسول الله! استغفرالله! فرمود: اگر هیزم جمع نکنم از غذا نمی‌خورم. کار شریکی همه باید شریک باشند.
در یک ماجرای سفری خدمت امام برگشتند. اینهایی که می‌گویم خیلی مفصل است. من همینطور می‌پیچانم، وگرنه اگر خواسته باشی حرف بزنی باید ده دقیقه تابش داد. خیلی همینطور فشرده. به قول تریاکی‌ها می‌گویند: کم و تیز و چسبان! قدیمی‌ها می‌گفتتند: مفت و مفید و مختصر! در یک ماجرایی، کاروان خدمت امام برگشت و گفت: در کاروان ما یک آدمی بود بسیار آدم خوبی بود. دائم نماز می‌خواند. قرآن می‌خواند. ذکر می‌گفت. فرمود: در کاروان چه کسی کارهایش را می‌کرد؟ می‌گفت: ما! فرمود: کار شما از قرآن خواندن او ثوابش بیشتر است. اینطور نیست. در کار دسته جمعی باید همه شریک باشند. بعضی‌ها لوس هستند.
در یک ماجرایی داشتند می‌رفتند، بند کفش امام پاره شد. امام پا برهنه رفت. هرچه اصحاب خواستند کفش بدهند فرمود: آقا بند کفش من پاره شده است، خودم پا برهنه می‌روم. چرا بند کفش من پاره شود، شما پا برهنه بروید؟ خوب این لوس است! ما الآن گاهی وقت‌ها اگر یک روز آشپز مریض باشد. بگویند: آقا! امروز آشپز نیست. دانشجوها خودتان پای دیگ بیایید. یکی عدس پاک کند. یکی... شیشه‌ها را می‌شکند. لوس هستیم.
5- تواضع و فروتنی، لازمه تحصیل علم و دانش
فکر می‌کنیم حالا چهار تا کلمه هم چیزی است. خبری هم نیست. اصلاً ما صد تا کتاب بیشتر نمی‌خوانیم. منتهی به این صد تا کتاب گفتند: لیسانس، به صد و پنجاه تا گفتند: فوق لیسانس، باد ما را گرفته است. هرچه با سوادتر هستیم باید ادب ما بیشتر شود. شما اگر خواستید بدانید علم ما مفید است یا مضر،... دبیرستان، راهنمایی‌های ما بیشتر نماز می‌روند یا دبیرستانی‌ها؟ دبیرستانی‌ها بیشتر در نماز خانه می‌روند یا دانشجوها؟ دانشجوها بیشتر در نماز هستند یا اساتید دانشگاه؟ طلبه‌ها بیشتر سلام می‌کنند یا آیت الله؟ سربازها بیشتر احترام می‌گذارند یا افسرها؟ راهنمایی بیشتر به پدر و مادرشان ادب دارند یا دانشجوها؟ دبیرستانی‌ها نسبت به دبیرتواضعشان بیشتر است یا دانشجوها؟ اگر هرچه باسوادتر شدیم، ادب ما  تواضع ما بیشتر شد، علم مفید است. چون امیرالمومنین می‌فرماید: «ثمرةُ العِلم العُبُودیة» نتیجه علم تواضع است. اگر هرچه باسوادتر شد، بلند شو پیراهن من را اتو کن. خفه شو. حرف نزن. اوه! اوه! من فوق لیسانس هستم. خوب حالا! اصلاً دیگر در صف نمی‌رود. می‌رود آن طرف خیابان به نانوا می‌گوید: دو تا! می‌گوییم: برو در صف! می‌گوید: من فوق لیسانس هستم. دیگر این در شکم خودش هم گیر کرده است. ما گاهی وقت‌ها فکر می‌کنیم حالا که طلبه شدیم، حالا که فوق لیسانس شدیم، حالا که تاجر شدیم، حالا که چه شدیم، حالا که چه شدیم، خیال می‌کنیم... پیغمبر ما روز فتح مکه سوار شتر بی پالان شد. گفتند: یا رسول الله! شخص اول جهان هستی! روز فتح مکه است. زشت است! فرمود: این شتر خیلی جان دارد. تو هم بیا دو پشته سوار شویم. امام فرمود: من دست مراجع را می‌بوسم. در دور دوم فرمود: من آن دفعه گفتم: دست مراجع را می‌بوسم. امروز می‌گویم: دست بقّال‌ها را می‌بوسم. یعنی هرچه عظمتش بیشتر می‌شد، تواضعش... اصلاً آخر‌ها می‌گفت: به من رهبر نیست. رهبر من همان بچه سیزده ساله است. حسین فهمیده! یکبار گفت: رهبر من آن خانم‌های خیابان چهارمردان قم هستند. یکبار به من، من خدمتگزار بودم. ای کاش من یک پاسدار بودم. یعنی هرچه امامت گل می‌کرد تواضعش بیشتر بود. توقع نداشته باشیم. این توقع ما را اذیت می‌کند.
6- دوری از تکلّف و تعلّق در زندگی
یک شعر است که خیلی دلم می‌خواهد این شعر در همه‌ی خانه‌ها تابلو شود. خیلی دلم می‌خواهد این در همه‌ی خوابگاه‌ها باشد. در همه‌ی مغازه‌ها باشد. بهترین شهرهایی که در عمرم گیر من آمده است، این شعر است. آی که چقدر شعر خوبی است. چقدر شعر خوبی است. تکلف گر نباشد، تکلف گر نباشد،  خوش توان زیست. تعلق گر نباشد، تعلق گر نباشد، تعلق گر نباشد، تکلف گر نباشد، اشتباه نوشتم. «تکلّف گر نباشد، خوش توان زیست. تعلق گر نباشد، خوش توان مُرد» خوش توان مرد. خیلی شعر خوبی است. تکلف اگر نباشد، قرآن یک آیه‌ای دارد می‌گوید که: «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفینَ» (ص/86) من اهل تکلف نیستم. حتماً باید پیراهن من مثل فلانی باشد. آدم نگاه می‌کند، این شب‌هایی که بحث رئیس جمهور آمریکا است. مثلاً با چه پیراهنی بروند تبلیغ کنند. با چه ماشینی بروند؟ چه، چه، چه، چه؟
«تکلف گر نباشد، خوش توان زیست *** تعلق گر نباشد، خوش توان مرد»
شما گاهی دستتان زخمی می‌شود. یا پشت دست، یا کف دست. تا چسب می‌زنید. یکی پشت، یکی کف. بعد از مدتی که می‌خواهید چسب را بردارید، چسب از کف دست راحت براشته می‌شود. چون مو ندارد به آن نچسبیده است. پشت دست چون مو دارد به آن چسبیده است، اوه، هوه، هوه هوه! چرا؟ برای اینکه این مو به آن چسبیده است. وقتی آدم به دنیا چسبید، وقتی می‌خواهند از او بگیرند، جیز و ویز می‌کند. ولذا قرآن در ملک می‌گوید: «تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ» (آل عمران/26) بعد نمی‌گوید: «وَ تَأخُذ» دادن در مقابلش گرفتن است. دادن و گرفتن. باید بگوید: «تُؤْتِی» «تَاخُذ» به هرکس بخواهی ملک می‌دهی، حکومت می‌دهی. به هرکس بخواهی حکومت را می‌گیری. می‌گوید: «تُؤْتِی» به هرکس بخواهی می‌دهی، بعد می‌گوید: «وَ تَنْزِع‏» از هرکس بخواهی، می‌کَنی. «نَزِع» یعنی پوست گوسفند را کندن. چون پوست به گوشت چسبیده وقتی بخواهی بکنی جیز و ویز می‌کند. وقتی می‌دهی راحت می‌گیرد. وقتی می‌خواهی از او بگیری، جیز و ویز می‌کند. انسان باید مثل کارمند بانک باشد. امروز این قسمت می‌ایستد پول می‌گیرد، جفتک نمی‌زند. فردا آن قسمت می‌ایستد، پول می‌دهد، آنجایی که پول می‌گیرد، از خوشی بالا نمی‌پرد. آنجایی که پول می‌دهد سکته نمی‌کند. قرآن می‌گوید: مثل کارمند بانک باشید. «لِکَیْلا تَأْسَوْا» (حدید/23) (قاری) «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم‏» (حدید/23) طوری باشید که اگر دادند شاد نشوید. گرفتند غمناک نشوید. یعنی آمدن دنیا به سمت شما، و پشت کردن دنیا... وارد خانه شدم بچه‌ی من گفت: در دانشگاه قبول شدم. گفتم: خوب الحمدلله! گفت: آقاجان احساسات نشان بده. گفتم: خوب برقصم! خوب قبول شدی که شدی. حالا می‌خواست مثلاً چون در دانشگاه قبول شده است، من... چه خبر است!؟ چه دلیلی داریم که هرکس در دانشگاه نرفت حتماً بدبخت است. هرکس در دانشگاه رفت حتماً خوشبخت است. دانشگاه یک ارزش است. روی چشم! دانشگاه ارزش است. اما اینطور نیست که همه‌ی ارزش‌ها در دانشگاه باشد و همه‌ی نکبت‌ها و بدبختی‌ها هم بیرون دانشگاه باشد. ما آدم داریم در دانشگاه هست، هزار تا مشکل دارد. آدم هم هست بیرون دانشگاه است، هیچ مشکلی ندارد.
ولذا حدیث هم داریم به خدا نگو: چه کن؟ بگو: خدایا خیر قسمت من کن. نمی‌دانم ازدواج با این خیر است یا با او؟ نگو: این خانه، این خانه! بگو: خدایا یک مسکن خوب نصیب من کن. حالا اینجا است یا آنجا نمی‌دانم. دعا، به خدا کار یاد ندهید. به خدا برمی‌خورد. ولذا به ما گفتند: نگو خدایا به من پول بده مکه بروم. بگو: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرَامِ» (بحارالأنوار/ج94/ص374) خدایا «اللهم ارزقنی» رزق مرا حج کن. نمی‌گوید: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی مالاً لاحجّه» خدایا پول به من بده مکه بروم. چون‌ خیلی‌ها پول دارند و مکه نمی‌روند، خیلی‌ها هم بی‌پول مکه می‌روند. خدایا! برای من همسر خوب، برای من مسکن خوب، برای من عزت خوب، حالا عزت یعنی در این است که در این خانه بنشینم. عزت این است که با این ازدواج کنم.
حدیث داریم وقتی دعا می‌کنید، ریز آن را به خدا نگویید. خدا بلد است خدایی کند. تو بلد نیستی بندگی کنی. یک توقعاتی داریم که آنطور که ما می‌خواهیم باشد. حالا من یک خرده از اینجا بگذرم، سراغ توقعات اجتماعی خودمان بروم.
 یک توقعاتی هست. خطرات این توقعات چیست؟ اصلاً ریشه‌ی توقع چیست؟من دیروز اینجا 6 تا ریشه نوشتم. یک سری توقعات خبر نداریم. چون خبر نداریم، مثل یک کسی که مرتب می‌گوییم: حرف بزن، اصلاً نمی‌داند این لال است.
7- نگاه درست به دنیا و مشکلات آن
آقا اصلاً ما چرا اینقدر مشکلات داریم؟ اصلاً ببینید این فکر می‌کند دنیا آخور است. دنیا خوابگاه است. دنیا عشرتکده است. یک چنین خیالی دارد. براساس خیال خودش تا یک زندگی‌اش لق می‌شود، شروع به داد زدن می‌کند. آقاجان باید گفت که دنیا میدان رشد است. در میدان رشد ابزار سنگین است. دنیا آخور نیست که اگر یکبار سرما آمد میوه‌ها از بین رفت، شما دری بری بگوییم. خوابگاه نیست که اگر پشه از خواب بیدارت کند، دری بری بگوییم. عشرتکده نیست که اگر یکوقت مرضی، مشکلی پیش آمد، عشرت و عیش مان را، لذت ما را از بین برد داد بزنیم. مثل اینکه باید بگوییم: آقا اینجا تنور است. در تنور کسی نمی‌گوید: چرا داغ است؟ آب جوش است. کسی در آب جوش نمی‌گوید: چرا بخار دارد؟ یک سری بر اساس توقعات و خیالات خودمان اشکال می‌کنیم. یک سری از توقعات به خاطر این است.
مثلاً رقابت، قرآن می‌گوید: «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ» (بقره/18) در کارهای خیر، در تحصیل، در مطالعه، در عبادت، در خدمت به مردم، این مسابقه در لباس، ماشین، خانه... فکر می‌کند عزتش این است بر اساس آن فکرش دارد کار می‌کند. یکسری اینها است. نمی‌داند «فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَاب‏» (بحارالأنوار /ج42/ص275) امیرالمومنین می‌فرماید: نگاه نکن اوه... چه ماشینی! چه ماشینی! این ماشین چقدر می‌ارزد؟ بگو: از کجا آورده است؟ آیا این لذتی که دارد، اصلاً کسی پشت آن نشسته است، آن آقایی که درآن نشسته او را می‌برند دلش خوش است؟ حلال است. حرام است. اصلاً مردمی که ایشان را سوار این ماشین می‌بینند، دعایش می‌کنند یا او را فحش می‌دهند؟ چه چیز را داد؟ چه چیز را گرفت؟ وادار می‌کند همسرش را که تو هم باید مثل خواهرم چنین باشی. چنان باشی. مثل شوهر خواهرم، مثل دایی‌ام، مثل چه، مثل پسر دایی، پسر عمه، با فشار از شوهرش توقعاتی دارد، شوهرش را وادار می‌کند که چنین و چنان بشود. این شوهر بدبخت هم می‌رود از همه‌ی بانک‌ها، البته جز بانک خون، از همه‌ی بانک‌ها وام می‌گیرد، که توقع خانم را برآورد. چه داد؟ شوهرش نزد رئیس بانک گردن خرج کرد. وام می‌گیرد. بهره هم باید بدهد. خجالت هم باید بکشد. هرشب هم که می‌خوابد هرشب فکر قسط‌هایش باشد. یعنی یک شوهر را، خیال شوهرش را به هم می‌زند برای اینکه مثلاً حالا روی موکت ننشیند. روی قالی بنشیند. چه چیزی می‌دهیم؟ آرامش شوهر را، محبت را می‌دهیم. چه گرفتیم؟ پشم قالی گرفتیم. ابریشم و لوستر گرفتیم. نمی‌دانیم چه معامله می‌کنیم.
خدا رحمت کند، شهید مطهری به کاشان آمده بود. من در خدمت ایشان بودم. فرمود: این دعا گرچه برای ماه رجب است، اما تو هرروز بخوان. «خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَیْرِکَ» (بحارالأنوار/ج95/ص389) باختند آنهایی که با غیر خدا معامله کردند. چه چیز دادیم و چه چیز گرفتیم؟ حساب نمی‌کنیم که این لذت بعدش چه می‌شود؟ امیرالمومنین می‌فرماید: «لَا خَیْرَ فِی لَذَّةٍ بَعْدَهَا النَّارُ» (الفقیه/ج4/ص392) در لذت‌هایی که بعد از آن جهنم است، ارزشی ندارد. بله کیف کردی، اما بعدش می‌شود خوب  ‌اس‌ام‌اس  فرستاد آبروی یک کسی را ریخت. در زمان ما متأسفانه ارزان‌ترین چیز آبروی مسلمان‌ها است. راحت آبروی کسی را می‌ریزیم. امام صادق فرمود: کعبه عزیز هستی. بعد فرمود: آبروی مومن از تو هم عزیزتر است. چه کسی حاضر است مکه برود لجن به کعبه بمالد؟ اگر شما حاضر نیستید لجن به کعبه بمالید چرا راضی هستید لجن به آبروی کسی مالیده شود؟ همینطور راحت، فلانی با فلانی رفیق است. فلانی با فلانی چیست؟ فلانی برد. خورد، دزدید. چه... همینطور راحت! گاهی هم خندان می‌گیرد.
آنوقت خدا نکند ما راضی باشیم با این جک‌هایی که درست می‌کنند. گاهی یک کاریکاتور درست می‌کنند، می‌خندیم. آنوقت این خنده‌ی ما هم گیر دارد. حدیث داریم روز قیامت یک قطره خون به سینه‌ی یک نفر پاشیده می‌شود. می‌گوید: خدایا! این چیست؟ می‌گوید: یک نفر را بی‌گناه کشتند، تو در یک قطره‌ی خونش شریک هستی. اگر کسی گناه بکند یا کسی کمک کند. یاکسی بشنود راضی باشد، آن هم که به گناهش راضی است، شریک در گناه است. خیلی ساده نگیرید. حالا روی... چه می‌گویند: این موبایل‌ها، اس‌ام‌اس می‌آید و مثلاً یک طنزی درست می‌کنند، هر روزی برای یک کسی، اخیراً صدای بنده را هم آوردند که کاشانی حرف می‌زند. من به سهم خودم راضی هستم. چون خیلی در خیابان که راه می‌روم مرتب می‌گویند: حاج آقا راضی باش. راضی باش. آنچه مربوط به شخص من است، خوب شما کاشی حرف بزن. ما افتخارمان این است که همه‌ی مردم دنیا کاشی حرف بزنند. ولی اگر قرآن را می‌خواهد مسخره کند، آنوقت این را دیگر دست من نیست. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ ِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ» (توبه/65) (قاری) «قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُن‏» (توبه/65) یعنی دیگر آیا خدا و پیغمبر هم می‌شود مسخره کرد؟ شما سر و کارت با خدا و پیغمبر نخواهد افتاد؟ الآن سر و کارت با خدا و پیغمبر نیست؟ یک مسلمان هم آبرویش مهم است. به قول امام صادق از کعبه مهمتر است. چه برسد به اینکه آیات قرآن، آنوقت آیات قرآنی که در آن پر از نکته است.
گاهی وقت‌ها این وقعات به خاطر تلقین دیگری است. این دختر، خوب دختری است. در خانه‌ی مادرش می‌رود مادرش او را کوک می‌کند. به شوهرت بگو: چنین کن. چه چیز تو از دختر عمویت کمتر است؟ بعضی از مادرشوهرها، بعضی از مادرزن‌ها، بعضی از همشاگردی‌ها، بعضی از همسایه‌ها، بعضی از دوستان گاهی توقعات را تلقین چیز می‌کنند.
8- توقعات بجا و نابجا در خانواده
گاهی یک توقعاتی به جا است. عمل نمی‌شود، آنوقت توقعات نا به جا سر در می‌آورد! قرآن می‌گوید: همسرداریتان عادی باشد. خوب همسرداری کنید. 28 معروف در قرآن است. 14 تا از آن برای همسر است. «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوف‏» (نسا/19) «سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوف‏» (بقره/231) نمی‌دانم «فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوف‏» (طلاق/2) زن‌داری می‌کنید خوب زن‌داری کنید. «عاشرون» یعنی زندگی‌تان خوب باشد. آنوقت زن یک خواسته‌های طبیعی دارد. مثلاً زن دلش می‌خواهد، شوهرش تمیز باشد. این هر وقت می‌آید شوهرش یا بوی پیاز از دهانش می‌آید. یا بوی سیگار از دهانش می‌آید. یا دست‌هایش، یک قیافه‌ی هیولا و نکبتی در خانه می‌آید، این توقعات طبیعی زن تأمین نمی‌شود. آنوقت این توقعات طبیعی که تأمین نشد، مثل فنری که دستت می‌گذاری فشار می‌دهی، دستت که برداشته شود بالا می‌پرد. یا مرد در خانه می‌آید دلش می‌خواهد زنش عروس باشد. می‌بیند یکی از این امل‌ها، دیگر هرچه از لباس کهنه است...
یک مردی داشت خانه می‌دوید. گفتند: چرا می‌دوی؟ گفت: زن من از عروسی می‌آید می‌خواهم تا لباس‌هایش را نکنده است، من هم او را یک نگاهی بکنم. چون هرچه لباس خوب دارد برای عروسی می‌پوشد. هرچه لباس دارد، برای من می‌پشد. منتهی بین اینکه لباس عروسی را بکند یک دقیقه من او را نگاه کنم. ببین توقعات طبیعی زن و شوهر تأمین نمی‌شود، این توقعات طبیعی وقتی تأمین نشد به صورت یک انفجار عقده می‌شود. اگر آدم با بچه‌اش پارک برود، یک بستنی بخورد. یک گشتی بزند. بگوید، بخندد. دیگر بچه‌ی آدم را با یک بستنی گول نمی زنند، او را ببرند. این بچه پدر و مادرش با او بستنی نخورده است. او را در خیابان با یک بستنی می‌برند. گاهی این توقعات به خاطر این است که توقعات به جا مصرف نشده است، سر از توقعات بی‌جا درمی‌آورد. حالا این خطر توقعات چیست، این بحث توقعات... خیلی می‌شود راحت زندگی کرد. نمی‌دانم امتحان هوش! می‌توانید بدون تخته، بدون اینکه به تخته نگاه کنید این شعر را بخوانید.
تکلف گر نباشد، خوش توان زیست                              تعلق گر نباشد، خوش توان مرد
 امام در هواپیما نشست ایران بیاید. خیلی دل‌ها می‌لرزید. من سراغ دارم مرجعی را، آیت الله العظمی گلپایگانی خدا رحمتش کند. می‌گفت: وقتی امام از پاریس می‌آمد، من آن شب تا صبح حواسم فکر امام بود. یک مرجع، غصه‌ی امام را می‌خورد. یعنی خیلی‌ها دلشان... نکند هواپیما سرنگون شود. حکومت هنوز دست اسلام نبود. ولی خود امام وقتی نشست گفتند: چه احساسی داری؟ فرمود: هیچ! یعنی هواپیما سرنگون شد، شد! نشد، نشد! آرام آرام است. شد، شد! نشد، نشد! گیر ندهیم. گیر می‌دهیم. حتماً باید، حتماً باید، حتماً باید، این بایدها را اگر برداریم چه کسی گفت: باید؟ چه کسی گفت: باید؟ اگر این قیدها را برداریم قرآن می‌گوید: یکی از... آخرین آیه را هم بشنوید. قرآن می‌گوید، آخرین آیه این است که پیغمبرها می‌آیند این غل‌ها و زنجیرهایی که «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی‏» (اعراف/157) یعنی یک مشت غل و زنجیر به پای ما است. این غل و زنجیر انسان را آزاد می‌کند. فکر آزاد، «وَ یَضَعُ عَنْهُمْ» (قاری) « وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی‏ کانَتْ عَلَیْهِم‏» (اعراف/157) پیغمبر می‌آید آداب و رسوم خیالی را بردارد. بابا ازدواج کن. آخر باشد تابستان درس‌هایم تمام شود. سه ماه عقب انداخت. سه ماه تابستان تمام شد. خوب حالا آخر هنوز چهلم عمه‌ام نشده است. عمه‌ام مرحوم شده است. چهلم تمام شد، پدربزرگ می‌میرد. خوب صبر کن چهلم پدر بزرگ شود. بعد می‌گوید: نمی‌دانم برادرم از خارج بیاید. باید بیاید. یا فلان شهر است باید بیاید. دیگر چه؟ بنایی خانه‌مان تمام شود. همینطور می‌بیند مرتب یکی یکی، بابا ول کن! یک سری آداب و رسوم خودمان است، لیسانس بگیرد. خانه‌مان بنایی باشد. چنین باشد. چنان باشد. هرچه که واجب نیست، مستحب نیست، ضرورت نیست. اگر برداریم، خودمان به خودمان غل بسته‌ایم. این غل‌ها و این توقعات دارد ما را می‌پوساند. ناراضی، عصبانی، امراض روانی، اعتراض، انفجار، عقده، همه‌ی اینها به خاطر این است که توقع را کم کن راحت می‌شوی. توقع را کم کن راحت می‌شوی. پشت موتور گازی هم شد، می‌نشینیم. ماشین هم شد می‌نشینیم. نشد می‌دویم. سوار دوچرخه می‌شویم. نان خالی شد می‌خوریم. پلو شد می‌خوریم. راحت باشیم. گیر خودمان نباشیم. بعضی‌ها گیر شرق هستند، بعضی‌ها گیر غرب هستند. بعضی‌ها گیر خودشان هستند. توقع را کم کنیم زندگی راحت می‌شود.
خوب، خدایا تو را به حق محمد و آل محمد آنچه قید و بند غیر ضروری به افکار و رفتار و آداب و رسوم دست و پا گیر، چیزهای خیالی و وهمی و تلقینی دست و پا گیر که به ما تحمیل شده است، این‌ها را از مادور کن یک زندگی راحتی داشته باشیم.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

 «سؤالات مسابقه»
1- آیه24 سوره انفال بر چه امری تأکید می‌ورزد؟
1) دعا کردن به درگاه الهی
2 ) اجابت دعوت الهی
3) اجابت خواسته‌ مردم
2- قرآن کریم، درچه مواردی مشورت را سفارش نموده است؟
1) امور مردم
2) امور الهی
3) هر دو مورد
3- خداوند در قرآن، چه امری را از پیامبران سلب کرده است؟
1) فرمان دادن به مردم
2) بسیج مردم برای جهاد
3) برده کردن مردم
4- قرآن کریم، شیوه درست برخورد با مشکلات زندگی را چه می‌داند؟
1) بر آنچه از دست می‌دهید، غمناک نشوید.
2) بر آنچه به دست می‌آورید، دلخوش نشوید.
3) هر دو مورد
5- بیش‌ترین سفارش به معروف در قرآن درباره‌ی چه امری است؟
1) امور جامعه
2) امور خانواده
3) امور فردی
نظرات 2 + ارسال نظر
سعید چهارشنبه 27 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 17:45

عالی بود.

مرتضی پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 14:55

بهترین وبلاگی است که تا به حال دیدم.عالی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد